سفارش تبلیغ
صبا ویژن

قلب من
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

خدایا به من آموختی در این فرصت حیاتم آهی نکشم برای کسی که دلم را شکست .

دوستان خوبم شاید این پست آخرین پست من باشد شاید هم نه بعد از چند وقت دوباره شروع کنم

نیاز دارم مدتی در جایی در کنجی خودم را گم کنم  

 شاید بتوانم ضربه ای را که خوردم فراموش کنم و نسبت به آن بی تفاوت باشم

ضربه ای که هنوز بعد چند روز در این سرزمین غریب نتوانسته ام آنرا هضم کنم

زخمی خوردم از کسی که ادعا می کرد با معرفت ترین انسان روی زمین است

نیاز دارم برای آرامش قلبم و روحم به گوشه ای بروم

التماس دعا دارم .....................   همین

                خدایا ببخش مرا

برای تمام گناهی که لذتش رفته

و بار سنگینش و مسئولیتش مانده

تا شروعی دوباره بدرود


[ چهارشنبه 92/5/16 ] [ 2:32 صبح ] [ محمد حسین موذن ]

عشق یعنی یک سلام و یک درود

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی من شیدا شدن

عشق یعنی یوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن بدست

عشق یعنی آب بر آذر زدن

عشق یعنی محمد پا به راه

عشق یعنی عالمی راز و نیاز

عشق یعنی با پرستو پر زدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی تیمم یک نماز

عشق یعنی سر به دار آویختن

عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با جشم تر

عشق یعنی مستی و دیوانگی

 عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی با گلی گفتن سخن

عشق یعنی معنی رنگین کمان

عشق یعنی شاعر دلسوخته

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی انتظار و انتظار

عشق یعنی هر چی بینی عکس یار

عشق یعنی سوختن و ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی با جهان بیگانگی

                       تقدیم به عشقم . . . 


[ پنج شنبه 92/2/19 ] [ 12:53 صبح ] [ محمد حسین موذن ]

من رفتنی ام ؟!

اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

گفتم : چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

گفت : من رفتنی ام !

گفتم : یعنی چی ؟

گفت : دارم میمیرم

گفتم : دکتر دیگه ای رفتی ، خارج از کشور ؟

گفت : نه همه اتفاق نظر دارن ،گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد .

گفتم : خدا کریمه ، انشاالله که بهت سلامتی میده

با تعجب نگاه کرد و گفت : اگه من بمیرم یعنی خدا کریم نیست ؟

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گل مالید سرش

گفتم : راست میگی ، حالا سوالت چیه ؟

گفت: از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نیومدم

کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن

تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم ؟

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم

اما با مردم فرق داشتم ، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت

خیلی مهربون شدم ، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن

آخه من رفتنی ام و اونا انگار موندنی

سر تون درد نیارم من کار می کردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا می کردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیر مردا برای همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و مهربون شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن منو قبول میکنه؟

 گفتم : بله ، اونجور که میدونم و به نظر میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

آرام آرام خدا حافظی کرد وتشکر ، وقتی داشت میرفت گفتم : راستی چقدر وقت داری ؟

گفت : معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز !!!

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم . با تعجب گفتم : مگه بیماریت چیه ؟ گفت : بیمار نیستم ! گفتم : پس چی ؟

گفت : فهمیدم مردنیم ، رفتم دکتر گفتم : میتونید کاری کنید که نمیرم ؟

گفتن : نه گفتم :خارج  چی ؟ و باز گفتند : نه !

آقا جون مارفتنی هستیم وقتش فرقی ذاره مگه ؟

 باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد . . . . .   

 


[ سه شنبه 91/10/12 ] [ 3:11 عصر ] [ محمد حسین موذن ]

                           (( مسجد و میخانه ))

 

پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است

حرم و دیر یکی ، سبحه و پیمان یکی است

این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظری است

گر نظر پاک کنی کعبه و بت خانه یکی است

این همه قصه ز غوغای گرفتاران است

ورنه از روز ازل دام یکی دانه یکی است

ره هر کس به فسونی زده آن سوخ ار نه

گریه نیم شب و خنده ی مستانه یکی است

گر زمن پرسی از آن لطف که من می دانم

آشنا بر در این خانه و بیگانه یکی است

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد

پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکی است

گر به سر حد جنونت ببرد عشق  حسین

بی وفایی و وفاداری جانانه یکی است .


[ جمعه 91/10/8 ] [ 6:9 عصر ] [ محمد حسین موذن ]

می دانی ؟

یک وقت های باید

روی یک تکه کاغذ بنویسی

تعطیل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت

... ... باید به خودت استراحت بدهی

دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری

به آسمان خیره شوی

و بی خیال سوت بزنی

در دلت بخندی به تمام افکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویی :

بگذار منتظر بمانند .

                      حسین پناهی  


[ جمعه 91/10/8 ] [ 2:12 عصر ] [ محمد حسین موذن ]

                            (( معمای دافعه ))

 

ابر می بارد تا آرام شود ، ستاره می درخشد تا ایجاد امید کند

و من نیز می نویسم تا در تنهایی ام شریک باشم و در بی کسی ام

خوش اقبال !!!!

عشق یعنی در به روی خواب بستن

عشق یعنی تک نگاه دل شکستن

عشق یعنی عاشقی را خواستن

عشق یعنی سبز بودن ، خواستن

عشق پهنای گناه ساده بودن

عشق گرمای نگاه دل ستودن

عشق ، آهنگ غرور و دل فتودن

عشق ، شعر شاعر عاشق سرودن

عشق ، باران صداقت ، ژاله بودن

عشق جاده ، عابر یک خونه بودن

عشق رویای همیشه سبز بودن

عشق معنای گل بی برگ بودن     

                           

                             عشق یعنی . . .


[ جمعه 91/10/8 ] [ 1:50 صبح ] [ محمد حسین موذن ]

یک جمله قشنگ هست که میگه :

حرفی رو بزن که بتونی بنویسیش

چیزی رو بنویس که بتونی امضاش کنی

و چیزی رو امضاء کن پاش وایسی

 تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net کلیک کنید


[ پنج شنبه 91/10/7 ] [ 11:35 عصر ] [ محمد حسین موذن ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب